عشق.ثروت.موفقیت
به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم.» زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد.
برای خواندن ادامه مطلبو کلیک کن دوست عزیزم..